دلنوشته
خدایا آری من کوچکم ولی تو خود از و جودت در من دمیدی که مرا اشراف مخلوقات کنی و بگویی که هرچه می خواهم می شود هر چیزی که خواهی فقط به او می گویی ((کن فیکون)) من وجودت را درخلسه ی خود فهمیدم و من شاکرم لحظه ای که چشمانم رابه سوی مهربانیت گشودی . می دانم آنقدر عطا کننده ای مهربانی ،لطیفی که شرم داری دستان بنده ات را که به سویت بلند شده است را تهی برگردانی (( حاشا ما ذالک الظن بک ))تو مهربانتر از آنی مخلوقی را که از گل ناچیز آفریدی و بلند مرتبه ساختی ، تباه کنی و نابود سازی . حالا من دستان پرگناهم را باشرم و حیا آغشته به اشک ندامت به سویت بلند می کنم و می خوانمت ای بلند مرتبه ای مهربان یاریم کن . خدایا تو را به عظمتت قسمت می دهم . پاییز وجود مارا به بهار وجود نازنین گل زهرا بیارا ،غروب جمعه ها دلم می شکند می دانم که صدای شکستن بلور قلبم را می شنوی . این آیه سبز مصحف عشق را نشانمان بده یقین دارم گل نرگس مشتاقتر از ما برای آمدن است می آید که بگوید اناالمهدی ،انا ثارالله ،اناالبقیه الله فی ارضه و پرچم عدل و داد را برافراشته کند .آقا بیا که مزرعه وجود مابدون توچه بی رنگ است از پاییز زردتر و از زمستان سردتر . بیا که گرمای وجودت این مرزع خشک ابعادی کند گلستان تازه نفس شود .
طلبه پایه اول مدرسه علمیه کوثر خرمشهر
طیبه محمدیان